3 | انتخاب

ساخت وبلاگ

امکانات وب

+سکانس اول:

 

ماشینو با یه زاویه بد جلوی ماشین آژانسی که در خوابگاه بود پارک کردم ؛ راستش فکر نمیکرد زود بخواد حرکت کنه. یکی از بچه ها منتظر بود بیان دنبالش بره ترمینال و بعدم برگرده خونه .

شیشه ماشینو دادم پایین و داشتم سر به سرش میذاشتم که راننده مسن آژانس چند تا بوق زد و بعدم مشخص بود یکم بم بد و بیراه گفت ؛حالا حد و حدودشو نمیدونم ، فقط از روی اخم و حرکات دستش حدس زدم :)))

وقت انتخاب بود ؛ تو میتونی ماشینو جابجا نکنی و بذاری اعصابش از این که هست بدتر بشه ...

ولی نه!

برگشتم و خندیدم ؛ اونم یه لحظه اخماش بیشتر گره خورد بعد اخماشو وا کرد و خندید ...

دستمو به نشانه ی چَشم روی چشمم گذاشتم و ماشینو جابجا کردم ...

وقتی رفت هنوز داشت میخندید :)))))))

سکانس دوم:

بعد از ظهرو کلا بدعنق بود. کسی بیرون نبود که بخواد باهاش بازی کنه تلویزیونم برنامه ی خاصی نداشت . ازش خواستم باهام بیاد بیرون.اولش قبول نکرد بعدشم به زور راضی شد.

تو راه هرچی خواستم به حرفش بیارم چیزی نگفت . فقط میگفت:"ولم کن". شکلاتی که تعارفش کردم رو به زور تو جیبش گذاشت.

یه لحظه عصبانی شدم . با خودم گفتم از این به بعد دیگه نمیذارمش با لپتاپم بازی کنه! خواستم همینو به زبون بیارم!

اما نه!

گفتم : " راستی اون بازیه رو که دوست داشتی و خراب شد، مشکلشو پیدا کردم ؛ امشب درستش می کنم"

زد زیر خنده . هوا سرد بود ... منم خنده ام گرفت.

دست کرد تو جیبش و شکلاتو دراورد و خورد.

ازم پرسید :" بازم شکلات داری؟"

تا وقتی برگشتیم داشت میخندید:)))))))))

___________________________________

+خوب شد...:)

___________________________________

+اینم از زانیار داشته باشیم:

هرچیزی میتونه تاثیر بزار روی غمگین شدنم

ولی واسه خوشحالی تنها دلیل آره فقط خودمم

امروز بعد مدتها رفتم کتاب خریدم (روان درمانی اگزیستانسیال و درباره معنی زندگی) ، کتاب هدیه دادم، تو سرما شام خوردیم و کلی حرف زدیم. یه دونه آدم خوب کم نعمتی نیست^_^

 

10| شاخه ی عشق الهی...
ما را در سایت 10| شاخه ی عشق الهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daylight بازدید : 101 تاريخ : دوشنبه 6 اسفند 1397 ساعت: 22:00