یکی از بچهها رفته بود چشم پزشکی و همین به قول خودمونی شماره چشمش ۴ بود! ازش پرسیدم چطور تاحالا متوجه نشدی؟ گفت فکر میکردم همه همینطور میبینن. یه مدت طولانی اسباب شادی و خندهی ما رو با این جمله فراهم کرده بود ولی
خودم از بچگی تو نفس کشیدن مشکل داشتم، سرماخوردگیام طول میکشیدن، همیشهی خدااا مریض بودم و تو فوتبال کم میاوردم. حتی تو دوران جهالتم که قاری استانی بودم به زور نفسم رو واسه خوندن آیههای طولانی جمع میکردم. من فکر میکردم همه اینطورین و فقط من اونقدر قوی نیستم که از پسش بر بیام. بعد از اینکه درمانم رو شروع کردم فهمیدم عجب خری بودم این همه مدت.
یا از بچگی با استرس سر و کله میزدم. گاهی در حد فلج کنندهای دچارش میشدم با اینکه همیشه رنک اول همهی اتفاقای زندگیم بودم. بازم فکر میکردم همه همینطورن و فقط من اونقدر ضعیفم که نمیتونم باهاش کنار بیام و خودم رو کنترل کنم. بعد از اینکه درمانم رو شروع کردم و استرسم کمتر شده فهمیدم عجب احمقی بودم این همه مدت.
گاهی ایراد از جای دیگهایه، ایراد از ضعیف بودن نیست، گاهی واقعا تقصیر ما نیست، یه مشکل از یه جای دیگه داره کار رو خراب میکنه. قرار نیست مقصر هرچیزی که پیش میاد ما باشیم. یه سری اتفاقا به انتخاب ما پیش نیومدن و مسئولیتشون گردن ما نیست. بلکه باید به آدم درستش سپرده بشن و میشه اونا رو کنترل کرد.
بله عزیزانم. خیلی از چیزا تقصیر ماها نیست ولی داره ما رو اذیت میکنه. شرمی در کمک گرفتن برای بهبودش نداشته باشید.
10| شاخه ی عشق الهی...برچسب : نویسنده : daylight بازدید : 36