■یا مثلا عکسی رو که خیلی دوستش دارم به کسی نشونش ندم
●یا جملاتی رو که خیلی برام عزیزن جایی ننویسم که مجبور باشم هر ثانیه ببینمش
○و حتی از اینکه کسی بخواد تو کیف خاطراتم سرک بکشه متنفرم
♡چون ارزش این چیزای کوچیک رو به لمس و دیده نشدنشون میدونم
◇چون با به اشتراک گذاشتنشون حس میکنم خاطراتمو دارم از گوشت و خونم جدا میکنم و دور میریزم
☆و بعد از تقسیمشون دیگه برام لوث میشن و تکرارشون برام هیچ احساسی ایجاد نمیکنه:(
___________________________________
+روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می كرد كه زیبا ترین قلب را دارد . جمعیت زیادی جمع شدندوبه قلب او نگریستند. قلب او كاملاً سالم بود و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود مرد جوان با كمال افتخار با صدایی بلند به تعریف ازقلب خود پرداخت .و همه تصدیق كردند كه قلب او به راستی زیباترین قلبی است كه تاكنون دیدهاند. ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت كه قلب تو به زیبایی قلب من نیست . مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام می تپید اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تكههایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نكرده بودند برای همین گوشههایی دندانه دندانه درآن دیده میشد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت كه هیچ تكهای آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود میگفتند كه چطور او ادعا میكند كه زیباترین قلب را دارد؟ مرد جوان به پیر مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخی میكنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه كن ؛ قلب تو فقط مشتی رخم و بریدگی و خراش است . پیر مرد گفت : درست است ، قلب تو سالم به نظر میرسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمیكنم. هر زخمی نشانگر انسانی است كه من عشقم را به او دادهام، من بخشی از قلبم را جدا كردهام و به او بخشیدهام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است كه به جای آن تكهی بخشیده شده قرار دادهام؛ اما چون این دو عین هم نبودهاند گوشههایی دندانه، دندانه در قلبم وجود دارد كه برایم عزیزند؛ چرا كه یادآور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به كسانی بخشیدهام اما آنها چیزی از قلبشان را به من ندادهاند، اینها همین شیارهای عمیق هستند ، گرچه دردآور هستند اما یادآور عشقی هستند كه داشتهام، امیدوارم كه آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعهای كه من در انتظارش بودهام پركنند. پس حالا میبینی كه زیبایی واقعی چیست ؟ مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی كه اشك از گونههایش سرازیر میشد به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعهای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم كرد پیر مرد آن را گرفت و در گوشهای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت . مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ دیگر سالم نبود،اما از همیشه زیباتر بود زیرا كه عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ كرده بود .
___________________________________
علیرضا آذر چه قشنگ میگه:
تو ییلاقی ترین مقصد برای کوچ دستانم
اعوذ بک من الشر شرار ظهر تابستان^_^
10| شاخه ی عشق الهی...برچسب : نویسنده : daylight بازدید : 135