10 | شاخه ی عشق الهی

ساخت وبلاگ

امکانات وب

+دلم که از زمین و زمان بگیرد دیگر دست به سجاده نمیبرم!

اشتباه فکر میکنی ! به خدا اعتقاد دارم؛ خیلی عجیب و عاشقانه هم دوستش دارم ... اما همین خدایی که به وجود لایزالش میبالم ،  نماینده ی تام الاختیار مهربانیش را با دستان خود برایم آفریده و همراهم ساخته.

همینکه کمی از خودم بیقراری نشان دهم ، چشمان دائم النگرانش سو به سو رد قدم هایم را دنبال میکند و از عمق چشمانم درد لاعلاجم را میخواند.

کافیست به شوخی بگویم که جانم از مهر و محبت خالی شده ، کمبود محبت دارم، تا سرم را به زور روی زانویش بگذارد و برایم از شیطنت های کودکیم بگوید ... از شب نخوابی هایم ، از شب نخوابی هایش...

انگشتان نرم و نازکش را که پس از رنجش روزگار هنوز آرامش بی پایانشان را حفظ کرده اند، جا به جا روی سرم می دواند و آنجا به دنبال روزنه ای میگردد تا مهرش را به وجودم تخلیه کند ؛ عشقی که رسوخش بدنم را وادار به جنبش می کند ...  کلام زیستن اینجاست که بخش به بخش برایم معنی میشود .

برایش از رنجشم میگویم ، از کتابهایی که سرم هوار شده ، قرار است بشود وخواهد شد ، شب هایی که نخوابیده ام و با چشمانم روز را به شب دوخته ام و شب را به روز و بازهم روز را به شب...

نفسی از عمق دل بر میاورم تا خاطر آزرده ام را ببیند و عمق حرفهایم را واکاوی کند . میدانم هیچ طبیبی چون او علاج دردهایم را پیدا نمیکند...

گلایه هایم را مو به مو می شنود و لابلای کلماتم هیچ دم نمی زند. من حیرانم که کدام گوش توانایی شنیدن حرف هایش را دارد یا که کدامین دل تاب مقاومت و ایستایی دارد زمانی که او بخواهد دست به سفره ی دلش ببرد و آن را بگشاید .

تنها جوابی که برایم دارد این است: پسرکم، هیچکدام از این موانع که از خدا بزرگتر نیستند ! هستند؟  

و منی که حیرانم از اینکه عذاب این کفر را به جان بخرم یا نخرم ؛ بگویم یا نگویم که تو خداوند منی "کورسوی چراغِ رنجورِ قصه پردازِ شبِ ظلمانی" ...

___________________________________

+شهریار چه زیبا میگه :

پس این كه بود ؟

دیشب لحاف رد شده بر روی من كشید

لیوان آب از بغل من كنار زد ،

در نصفه های شب .

یك خواب سهمناك و پریدم به حال تب

نزدیك های صبح

او زیر پای من اینجا نشسته بود

آهسته با خدا ،‌

راز و نیاز داشت

نه ، او نمرده است .

___________________________________

+پی نوشت: لابلای یادداشتای بی عنوان و بی پایانم به این متن رسیدم که چندروز پیش نوشتمش...

این روزا سرم گرمه با خوندن وبلاگای قدیمی که معلوم نیست نویسنده اش زنده اس یا نه ؟ کجا عالم داره سیر میکنه؟و دلم میگیره . عجیب دلتنگ آدمایی میشم که برام فراتر از کلماتشون معنی میشن.

10| شاخه ی عشق الهی...
ما را در سایت 10| شاخه ی عشق الهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daylight بازدید : 94 تاريخ : دوشنبه 6 اسفند 1397 ساعت: 22:00