+دلم که از زمین و زمان بگیرد دیگر دست به سجاده نمیبرم!
اشتباه فکر میکنی ! به خدا اعتقاد دارم؛ خیلی عجیب و عاشقانه هم دوستش دارم ... اما همین خدایی که به وجود لایزالش میبالم ، نماینده ی تام الاختیار مهربانیش را با دستان خود برایم آفریده و همراهم ساخته.
همینکه کمی از خودم بیقراری نشان دهم ، چشمان دائم النگرانش سو به سو رد قدم هایم را دنبال میکند و از عمق چشمانم درد لاعلاجم را میخواند.
کافیست به شوخی بگویم که جانم از مهر و محبت خالی شده ، کمبود محبت دارم، تا سرم را به زور روی زانویش بگذارد و برایم از شیطنت های کودکیم بگوید ... از شب نخوابی هایم ، از شب نخوابی هایش...
انگشتان نرم و نازکش را که پس از رنجش روزگار هنوز آرامش بی پایانشان را حفظ کرده اند، جا به جا روی سرم می دواند و آنجا به دنبال روزنه ای میگردد تا مهرش را به وجودم تخلیه کند ؛ عشقی که رسوخش بدنم را وادار به جنبش می کند ... کلام زیستن اینجاست که بخش به بخش برایم معنی میشود .
برایش از رنجشم میگویم ، از کتابهایی که سرم هوار شده ، قرار است بشود وخواهد شد ، شب هایی که نخوابیده ام و با چشمانم روز را به شب دوخته ام و شب را به روز و بازهم روز را به شب...
نفسی از عمق دل بر میاورم تا خاطر آزرده ام را ببیند و عمق حرفهایم را واکاوی کند . میدانم هیچ طبیبی چون او علاج دردهایم را پیدا نمیکند...
گلایه هایم را مو به مو می شنود و لابلای کلماتم هیچ دم نمی زند. من حیرانم که کدام گوش توانایی شنیدن حرف هایش را دارد یا که کدامین دل تاب مقاومت و ایستایی دارد زمانی که او بخواهد دست به سفره ی دلش ببرد و آن را بگشاید .
تنها جوابی که برایم دارد این است: پسرکم، هیچکدام از این موانع که از خدا بزرگتر نیستند ! هستند؟
و منی که حیرانم از اینکه عذاب این کفر را به جان بخرم یا نخرم ؛ بگویم یا نگویم که تو خداوند منی "کورسوی چراغِ رنجورِ قصه پردازِ شبِ ظلمانی" ...
___________________________________
+شهریار چه زیبا میگه :
پس این كه بود ؟
دیشب لحاف رد شده بر روی من كشید
لیوان آب از بغل من كنار زد ،
در نصفه های شب .
یك خواب سهمناك و پریدم به حال تب
نزدیك های صبح
او زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا ،
راز و نیاز داشت
نه ، او نمرده است .
___________________________________
+پی نوشت: لابلای یادداشتای بی عنوان و بی پایانم به این متن رسیدم که چندروز پیش نوشتمش...
این روزا سرم گرمه با خوندن وبلاگای قدیمی که معلوم نیست نویسنده اش زنده اس یا نه ؟ کجا عالم داره سیر میکنه؟و دلم میگیره . عجیب دلتنگ آدمایی میشم که برام فراتر از کلماتشون معنی میشن.
10| شاخه ی عشق الهی...برچسب : نویسنده : daylight بازدید : 94